بازدید :
1,405
زمان ارسال :
6 سال پيش
بازدید :
1,405
زمان ارسال :
6 سال پيش
کانال : عطر زیبای شعر
دکلمه اتاق از علیرضا آذر نقشِ یک مردِ مُرده در فالت...توی فنجانِ مانده بر میزم خط بکش دورِ مردِ دیگر را...قهوهات را دوباره میریزم زندگی از دروغ تا سوگند...خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت...خسته از چهرههای تو در تو چشم بستی به تختِ طاووسم...در اتاقی که شاه من بودم مردِ تاوانِ اشتباهت باش...آخرین اشتباه من بودم ***************** چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد مفت هم بوسهام نمیارزد ... وای از این عشقهای دوزاری هی فرار است و سوی خود رفتن ... آخ از این مردهای اجباری مثل ماهی معلق از قلاب ... زیرِ بارِ الاغها مردن بر چلیپای تختها مصلوب ... با خودت در اتاقها مردن زندگی از دروغ تا سوگند ... خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت ... خسته از چهرههای تو در تو بیگناه از شکنجهها زخمی ... پشتِ هم اتهامها خوردن هق هق از درد و اَلکَن از گفتن ... انتهای کلام را خوردن غرقه در موجهای پیشآمد ... گوشهی گوشهای دور از من پشتِ سکان خدا نشست اما ... باز هم ناخدا پرستیدن دل به دریای هر چه بادا باد ... قایقم را به بادها دادم ناگزیر از گریز از ماندن ... توی شیبِ مسیر افتادم بادبادن پاره،عرشه بیسکان ... قایقم رفت و قبلِ ساحل مُرد پیکرش داشت وقتِ جان کندن ... روی گِلها تلو تلو میخورد دستم از هر چه هست کوتاه است ... از جهان قایقی به گِل دارم بشنو اِی شاهِ گوش ماهیها ... دل اگر نیست،درد و دل دارم چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد با زبان،با نگاه،با رفتن ... زخم جز زخمهای کاری نیست پای اگر بود پای رفتن بود ... دست اگر هست دستِ یاری نیست از کمرگاهِ چلهها رفتند ... از پیِ تیرها نباید گشت چشم بردار علیرضا بس کن ... از کمان رفته برنخواهد گشت آسمان،هیچِ سربلندی بود ... از صعودی که نیست افتادم لااقل با تو بال وا کردم ... زندگی را اگر هدر دادم استخوانِ وفا به دندانم ... زوزه از سوز مثل سگ مردن زندگی چوب لای چرخم کرد ... پشتِ پا پشتِ استخوان خوردن لاشهی باد کردهای بودم ... آمد از رو به رو ولی نشناخت صورتی که دوستش میداشت ... چهره چرخاند و تُف زمین انداخت این منم،مردِ تا همین دیروز ... مردِ پابندِ آرزوهایت مردِ یک عمر کودکی کردن ... لا به لای بلندِ موهایت خاطرت هست روزگارم را؟ ... جایگاهِ مقدسی بودم وزنِ یک عشق روی دوشم بود ... من برای خودم کسی بودم من برای خودم کسی هستم ... دور و بر خورده عشق هم کم نیست آنکه دل از تو برد،هر کس هست ... بندِ انگشت کوچکم هم نیست میشد از وِردهای کولیها ... با دعا و قسم طلسمت کرد میشد آن سیبِ سرخِ جادو را ... از تو پنهان و با تو قسمت کرد میشد از خود بگیرمت اما ... زورِ بازو به دستهایم نیست میشد از رفتنت گذشت اما ... جان در اندازههای پایم نیست زندگی سرد بود اما خُب ... خانه و سقف و سایهای هم بود گهگداری نوشتهای چیزی ... از قلم دستمایهای هم بود زندگی سرد بود اما عشق ... میتواسنت کارگر باشد میتوان قطب را جهنم کرد ... پای دل در میان اگر باشد خواب دیدم که شعر و شاعر را ... هردو را در عذاب میخواهی از تعابیرِ خوابها پیداست ... خانهام را خراب میخواهی خانهام را خراب میخواهی؟ ... دست در دستِ دیگری برگرد دست در دستِ دیگری برگرد ... خانهام را خراب خواهی کرد دیگر اِی داغِ دل چه میخواهی؟ ... از چنین مردِ زیرِ آواری رد شو از این درختِ افتاده ... میتوانی که دست برداری لحنِ آن بوسههای ناکرده است ... بیتها را جدا جدا کرده است گفته بودی همیشه خواهی ماند ... سنگ بارید،شیشه خواهی ماند گفته بودی ترَک نخواهی خورد ... دین و دل از کسی نخواهی برد گفته بودی عروسِ فردایی ... با جهانم کنار میآیی گفته بودی دچار باید بود ... مردِ این روزگار بابد بود گفته بودی بهار در راه است ... ماهِ باران سوار در راه است گفته بودی،ولی نشد انگار ... دست از این کودکانهها بردار گفته بودم نفاق میافتد ... اتفاق،اتفاق میافتد گفته بودم شکست خواهم خورد ... از تو هم ضربِ شَست خواهم خورد گفته بودم در اوجِ ویرانی ... از من و خانه رو بگردانی هر چه بود و نبود خواهد مُرد ... مردِ این قصه زود خواهد مُرد ماجرا،زخم و داستانها،درد ... نازنین،پیچِ قصه را برگرد نازنین،قصهها خطر دارند ... نقشها نقشه زیرِ سر دارند نازنین،راه و چاه را گفتم ... آخرِ اشتباه را گفتم گفتم اما عقب عقب رفتی ... شب شنیدی و نیمه شب رفتی دیدی آخر نفاق هم افتاد؟ ... اتفاق از اتاق هم افتاد؟ از اتاقی که باز تنها ماند ... پَر کشیدی و لای در وا ماند چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد با دعاهای پشت در پشتم ... باید این درد مختصر میشد حرفها را به کوه میگفتم ... قلبش از موم نرمتر میشد بین این ماههای هرجایی ... ماهِ من در محاق میافتد قصه در خانه پیش میآید ... اتفاق از اتاق میافتد در اتاقی که پیش از اینها ... در سرت فکر و ذکرِ رفتن داشت در اتاقی که روی کاشیهاش ... پشتِ پاهات آرزو میکاشت لای دیوارها چروکیدم ... در نمایی که تنگتر میشد هر چه این دوربین جلو میرفت ... مرگِ من هم قشنگتر میشد خارج از قسمتی که من باشم ... در اتاقی که ضرب در مردم نان از این سفره دور خواهد شد ... ده طرف داس و یک طرف گندم نقشِ یک مردِ مُرده در فالت ... توی فنجانِ مانده در میزم خط بکِش دورِ مردِ دیگر را ... قهوهات را دوباره میریزم چشم بستی به تختِ طاووسم ... در اتاقی که شاه من بودم مردِ تاوانِ اشتباهت باش ... آخرین اشتباه من بودم دردسرهای ما تفاوت داشت ... من سرم گرمِ پای بستن بود نقشهها میکشید چشمهایت ... چشمها چشمِ دل شکستن بود در نگاهت اتاق زندان است ... این طرف سفرههای اجباری آن طرف در بساطِ خود خوردن ... هر طرف حکمِ دیگر آزاری غوطهور در سیاهِ شب بودم ... صبحِ فردای آنچه را دیدن در خیالم نرفته برمیگشت ... هم تو را هم مرا نبخشیدن جای پاهای خیس از حمام ... تا اتاقی که رفتنت را رفت یک قدم مانده بود تا برگرد ... یک قدم مانده تا تنت را...رفت چشم وا کردم از تو بنوسیم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد رفتهای،کوله پشتیات هم نیست ... رفتی اما اتاق پابرجاست گیرم از یادِ هردومان هم رفت ... خاطراتِ چراغ پابرجاست شاهدان حرفهای پنهانند ... آن چراغی که تا سحر میسوخت گوشِ خود را به حرفِ ما میداد ... چشمِ خود را به چشمِ ما میدوخت لای در باز و سوز میآمد ... قلبم آتشفشانی از غم بود عقدهها حس و حالِ طغیان داشت ... کنجِ پاگرد یک تبر هم بود زیر پلکم تگرگ باران بود ... در اتاقم که هوا ابری شد رو به آینه حرصها خوردم ... کینهام سینهی ستبری شد رو به برفی سپید میرفتم ... ردِ پاهات رو به خون میرفت مثل گرگی که بوی آهو را ... عطرِ موهات تا جنون میرفت با نگاهی دقیق میگشتم ... هی به دنبال جای پا بودم ذهنِ هر آنچه بود را خواندم ... لای جرزِ نشانهها بودم تا نگاهی به پشتِ سر کردم ... پشتِ هر جای پا درختی بود این درختان هویتم بودند ... من، تبر...انتخاب سختی بود ترسم از مرگ بیشتر میشد ... تا تبر روی دوش چرخاندم هر درختی که ضربهای میخورد ... زیرِ آوارِ درد میماندم توی هر برگ،هم تو هم من بود ... ساقهها ساقِ پای ما بودند آن تبر حکمِ قتلِ ما را داشت ... این درختان به جای ما بودند
توضیحات :
دکلمه اتاق از علیرضا آذر نقشِ یک مردِ مُرده در فالت...توی فنجانِ مانده بر میزم خط بکش دورِ مردِ دیگر را...قهوهات را دوباره میریزم زندگی از دروغ تا سوگند...خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت...خسته از چهرههای تو در تو چشم بستی به تختِ طاووسم...در اتاقی که شاه من بودم مردِ تاوانِ اشتباهت باش...آخرین اشتباه من بودم ***************** چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد مفت هم بوسهام نمیارزد ... وای از این عشقهای دوزاری هی فرار است و سوی خود رفتن ... آخ از این مردهای اجباری مثل ماهی معلق از قلاب ... زیرِ بارِ الاغها مردن بر چلیپای تختها مصلوب ... با خودت در اتاقها مردن زندگی از دروغ تا سوگند ... خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت ... خسته از چهرههای تو در تو بیگناه از شکنجهها زخمی ... پشتِ هم اتهامها خوردن هق هق از درد و اَلکَن از گفتن ... انتهای کلام را خوردن غرقه در موجهای پیشآمد ... گوشهی گوشهای دور از من پشتِ سکان خدا نشست اما ... باز هم ناخدا پرستیدن دل به دریای هر چه بادا باد ... قایقم را به بادها دادم ناگزیر از گریز از ماندن ... توی شیبِ مسیر افتادم بادبادن پاره،عرشه بیسکان ... قایقم رفت و قبلِ ساحل مُرد پیکرش داشت وقتِ جان کندن ... روی گِلها تلو تلو میخورد دستم از هر چه هست کوتاه است ... از جهان قایقی به گِل دارم بشنو اِی شاهِ گوش ماهیها ... دل اگر نیست،درد و دل دارم چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد با زبان،با نگاه،با رفتن ... زخم جز زخمهای کاری نیست پای اگر بود پای رفتن بود ... دست اگر هست دستِ یاری نیست از کمرگاهِ چلهها رفتند ... از پیِ تیرها نباید گشت چشم بردار علیرضا بس کن ... از کمان رفته برنخواهد گشت آسمان،هیچِ سربلندی بود ... از صعودی که نیست افتادم لااقل با تو بال وا کردم ... زندگی را اگر هدر دادم استخوانِ وفا به دندانم ... زوزه از سوز مثل سگ مردن زندگی چوب لای چرخم کرد ... پشتِ پا پشتِ استخوان خوردن لاشهی باد کردهای بودم ... آمد از رو به رو ولی نشناخت صورتی که دوستش میداشت ... چهره چرخاند و تُف زمین انداخت این منم،مردِ تا همین دیروز ... مردِ پابندِ آرزوهایت مردِ یک عمر کودکی کردن ... لا به لای بلندِ موهایت خاطرت هست روزگارم را؟ ... جایگاهِ مقدسی بودم وزنِ یک عشق روی دوشم بود ... من برای خودم کسی بودم من برای خودم کسی هستم ... دور و بر خورده عشق هم کم نیست آنکه دل از تو برد،هر کس هست ... بندِ انگشت کوچکم هم نیست میشد از وِردهای کولیها ... با دعا و قسم طلسمت کرد میشد آن سیبِ سرخِ جادو را ... از تو پنهان و با تو قسمت کرد میشد از خود بگیرمت اما ... زورِ بازو به دستهایم نیست میشد از رفتنت گذشت اما ... جان در اندازههای پایم نیست زندگی سرد بود اما خُب ... خانه و سقف و سایهای هم بود گهگداری نوشتهای چیزی ... از قلم دستمایهای هم بود زندگی سرد بود اما عشق ... میتواسنت کارگر باشد میتوان قطب را جهنم کرد ... پای دل در میان اگر باشد خواب دیدم که شعر و شاعر را ... هردو را در عذاب میخواهی از تعابیرِ خوابها پیداست ... خانهام را خراب میخواهی خانهام را خراب میخواهی؟ ... دست در دستِ دیگری برگرد دست در دستِ دیگری برگرد ... خانهام را خراب خواهی کرد دیگر اِی داغِ دل چه میخواهی؟ ... از چنین مردِ زیرِ آواری رد شو از این درختِ افتاده ... میتوانی که دست برداری لحنِ آن بوسههای ناکرده است ... بیتها را جدا جدا کرده است گفته بودی همیشه خواهی ماند ... سنگ بارید،شیشه خواهی ماند گفته بودی ترَک نخواهی خورد ... دین و دل از کسی نخواهی برد گفته بودی عروسِ فردایی ... با جهانم کنار میآیی گفته بودی دچار باید بود ... مردِ این روزگار بابد بود گفته بودی بهار در راه است ... ماهِ باران سوار در راه است گفته بودی،ولی نشد انگار ... دست از این کودکانهها بردار گفته بودم نفاق میافتد ... اتفاق،اتفاق میافتد گفته بودم شکست خواهم خورد ... از تو هم ضربِ شَست خواهم خورد گفته بودم در اوجِ ویرانی ... از من و خانه رو بگردانی هر چه بود و نبود خواهد مُرد ... مردِ این قصه زود خواهد مُرد ماجرا،زخم و داستانها،درد ... نازنین،پیچِ قصه را برگرد نازنین،قصهها خطر دارند ... نقشها نقشه زیرِ سر دارند نازنین،راه و چاه را گفتم ... آخرِ اشتباه را گفتم گفتم اما عقب عقب رفتی ... شب شنیدی و نیمه شب رفتی دیدی آخر نفاق هم افتاد؟ ... اتفاق از اتاق هم افتاد؟ از اتاقی که باز تنها ماند ... پَر کشیدی و لای در وا ماند چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد با دعاهای پشت در پشتم ... باید این درد مختصر میشد حرفها را به کوه میگفتم ... قلبش از موم نرمتر میشد بین این ماههای هرجایی ... ماهِ من در محاق میافتد قصه در خانه پیش میآید ... اتفاق از اتاق میافتد در اتاقی که پیش از اینها ... در سرت فکر و ذکرِ رفتن داشت در اتاقی که روی کاشیهاش ... پشتِ پاهات آرزو میکاشت لای دیوارها چروکیدم ... در نمایی که تنگتر میشد هر چه این دوربین جلو میرفت ... مرگِ من هم قشنگتر میشد خارج از قسمتی که من باشم ... در اتاقی که ضرب در مردم نان از این سفره دور خواهد شد ... ده طرف داس و یک طرف گندم نقشِ یک مردِ مُرده در فالت ... توی فنجانِ مانده در میزم خط بکِش دورِ مردِ دیگر را ... قهوهات را دوباره میریزم چشم بستی به تختِ طاووسم ... در اتاقی که شاه من بودم مردِ تاوانِ اشتباهت باش ... آخرین اشتباه من بودم دردسرهای ما تفاوت داشت ... من سرم گرمِ پای بستن بود نقشهها میکشید چشمهایت ... چشمها چشمِ دل شکستن بود در نگاهت اتاق زندان است ... این طرف سفرههای اجباری آن طرف در بساطِ خود خوردن ... هر طرف حکمِ دیگر آزاری غوطهور در سیاهِ شب بودم ... صبحِ فردای آنچه را دیدن در خیالم نرفته برمیگشت ... هم تو را هم مرا نبخشیدن جای پاهای خیس از حمام ... تا اتاقی که رفتنت را رفت یک قدم مانده بود تا برگرد ... یک قدم مانده تا تنت را...رفت چشم وا کردم از تو بنوسیم ... لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد رفتهای،کوله پشتیات هم نیست ... رفتی اما اتاق پابرجاست گیرم از یادِ هردومان هم رفت ... خاطراتِ چراغ پابرجاست شاهدان حرفهای پنهانند ... آن چراغی که تا سحر میسوخت گوشِ خود را به حرفِ ما میداد ... چشمِ خود را به چشمِ ما میدوخت لای در باز و سوز میآمد ... قلبم آتشفشانی از غم بود عقدهها حس و حالِ طغیان داشت ... کنجِ پاگرد یک تبر هم بود زیر پلکم تگرگ باران بود ... در اتاقم که هوا ابری شد رو به آینه حرصها خوردم ... کینهام سینهی ستبری شد رو به برفی سپید میرفتم ... ردِ پاهات رو به خون میرفت مثل گرگی که بوی آهو را ... عطرِ موهات تا جنون میرفت با نگاهی دقیق میگشتم ... هی به دنبال جای پا بودم ذهنِ هر آنچه بود را خواندم ... لای جرزِ نشانهها بودم تا نگاهی به پشتِ سر کردم ... پشتِ هر جای پا درختی بود این درختان هویتم بودند ... من، تبر...انتخاب سختی بود ترسم از مرگ بیشتر میشد ... تا تبر روی دوش چرخاندم هر درختی که ضربهای میخورد ... زیرِ آوارِ درد میماندم توی هر برگ،هم تو هم من بود ... ساقهها ساقِ پای ما بودند آن تبر حکمِ قتلِ ما را داشت ... این درختان به جای ما بودند
0نظر ثبت شده
آیا از حذف این لیست پخش اطمینان دارید؟
0نظر ثبت شده
لیست پخش ایجاد شد.
نظر شما ثبت گردید و پس از تایید منتشر خواهد شد.