بازدید :
9,525
زمان ارسال :
7 سال پيش
بازدید :
9,525
زمان ارسال :
7 سال پيش
کانال : ایرج (حسین خواجه امیری )
Jalil Shahnaz and Iraj on Iranian National Television, Full program ایرج- جلیل شهناز- ماهور
غزل از سعدی:
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی -- مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نماند -- مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت -- به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن -- کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی
گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی -- شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت -- به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران -- دوای درد من اول که بیگناه بخستی
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید -- که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من -- تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد -- که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی
***
تصنیف از سالک اصفهانی:
ديدي آخر دل ما را شكستي /رفتي و رشته الفت گسستي
ديده دريا شد از دوري رخت اي صنم/ قطره قطره بشد دل ز ديده روشنم
عشقت زده آتش به مغز استخوانم/ سوزد ز تاب دوريت جانا روانم
تا كي پويد دل ره غمت آرام جانم /تا چند از دستت رسد به مه آه و فغانم
مه جبينا نما ابروي هلالت/ ديده كن روشن از پرتو جمالت
چهره بنما كه جان دهم/ طره بگشا كه وار هم/ از شكنج غمت نگارم
روشن از ماه روي تو/ شد جهان چو موي تو/ تيره گرديده روزگارم
بر رهت نهاده ام هر دو ديده چون يعقوب/ در غمت نشسته بس نمودم صبر ايوب
چون بر بستان ابر آذاري/يا چون بلبلي از عشق نو گلي بنمايم زاري شور شيريني همچون فرهاد/ جان شيرينم دادي بر باد/ از تيشه غم كندم بنياد
دوستان به هم آميزيد/و ز قدح شرر انگيزيد/از حسود همه بگريزيد/خاك غم به سرش ريزيد
سالك به جهان از جور زمان ايمن نتوان ز قدح مي زن شادان و خندان
توضیحات :
Jalil Shahnaz and Iraj on Iranian National Television, Full program ایرج- جلیل شهناز- ماهور
غزل از سعدی:
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی -- مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نماند -- مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت -- به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن -- کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی
گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی -- شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت -- به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران -- دوای درد من اول که بیگناه بخستی
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید -- که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من -- تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد -- که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی
***
تصنیف از سالک اصفهانی:
ديدي آخر دل ما را شكستي /رفتي و رشته الفت گسستي
ديده دريا شد از دوري رخت اي صنم/ قطره قطره بشد دل ز ديده روشنم
عشقت زده آتش به مغز استخوانم/ سوزد ز تاب دوريت جانا روانم
تا كي پويد دل ره غمت آرام جانم /تا چند از دستت رسد به مه آه و فغانم
مه جبينا نما ابروي هلالت/ ديده كن روشن از پرتو جمالت
چهره بنما كه جان دهم/ طره بگشا كه وار هم/ از شكنج غمت نگارم
روشن از ماه روي تو/ شد جهان چو موي تو/ تيره گرديده روزگارم
بر رهت نهاده ام هر دو ديده چون يعقوب/ در غمت نشسته بس نمودم صبر ايوب
چون بر بستان ابر آذاري/يا چون بلبلي از عشق نو گلي بنمايم زاري شور شيريني همچون فرهاد/ جان شيرينم دادي بر باد/ از تيشه غم كندم بنياد
دوستان به هم آميزيد/و ز قدح شرر انگيزيد/از حسود همه بگريزيد/خاك غم به سرش ريزيد
سالك به جهان از جور زمان ايمن نتوان ز قدح مي زن شادان و خندان
تگ ها:
0نظر ثبت شده
آیا از حذف این لیست پخش اطمینان دارید؟
0نظر ثبت شده
لیست پخش ایجاد شد.
نظر شما ثبت گردید و پس از تایید منتشر خواهد شد.