بازدید :
591
زمان ارسال :
4 سال پيش
بازدید :
591
زمان ارسال :
4 سال پيش
کانال : داستان های فارسی
روزی روزگاری، در شهری دور، باربر فقیری زندگی می کرد که «سندباد» نام داشت. او هر روز بارهای سنگین را به این طرف و آن طرف شهر می برد و از این راه، زندگی را می گذراند. یک روز گرم که او بار سنگینی را به جایی دور می برد، خسته شد. روی پله خانه بزرگی نشست. آهی کشید و گفت: «خوش به حال صاحب این خانه! حتما مرد ثروتمندی است و زندگی راحتی دارد. کاش من هم به اندازه او ثروت داشتم !»
توضیحات :
روزی روزگاری، در شهری دور، باربر فقیری زندگی می کرد که «سندباد» نام داشت. او هر روز بارهای سنگین را به این طرف و آن طرف شهر می برد و از این راه، زندگی را می گذراند. یک روز گرم که او بار سنگینی را به جایی دور می برد، خسته شد. روی پله خانه بزرگی نشست. آهی کشید و گفت: «خوش به حال صاحب این خانه! حتما مرد ثروتمندی است و زندگی راحتی دارد. کاش من هم به اندازه او ثروت داشتم !»
0نظر ثبت شده
آیا از حذف این لیست پخش اطمینان دارید؟
0نظر ثبت شده
لیست پخش ایجاد شد.
نظر شما ثبت گردید و پس از تایید منتشر خواهد شد.